جناح؛ شهری با انبوه ظرفیت های پیدا و پنهان
سفرنامه و دلنوشته ای به قلم آقای عبدالعزیز ادریسی، فعال اجتماعی و فرهنگی از شهرستان پارسیان
سفرنامه و دلنوشته ای به قلم آقای عبدالعزیز ادریسی، فعال اجتماعی و فرهنگی از شهرستان پارسیان
از میان تعدادی نوارهای کاست ریخته شده اطراف ضبط صوت «ایوا » که پدر با خود از قطر آورده بود ، نواری جدا و در جانواری گذاشته میشود:« زین الفون. خواننده حسن جناحی. شعر از…»
صدای زیبای حسن و محمد صالح هنرمندان محبوب جناحی با آهنگ شاد، اصیل و غنی دیار بستک لحظات دلنشینی را برای من نوجوان که در ابتدای شور و شعف زندگی قرار داشت، به وجود میآورد. «فرقه جناحی » به نظر میرسید از جمع مردانی بودند که در جستجوی کار و بهبود معیشت خود رخت سفر بسته بودند و سالهای دور از خانه را در میان سختیهای غربت در یکی از کشور های حوزه خلیج فارس میگذراندند.
لحن صدای ترانه خوانها حس خوب مهرآور و آشناگونه را جاری میساخت. سرسبزی و طراوت “بهار خش جنه ” ، زیبارویی و دلبری دختران و صفای مردان ولایت، عشق و وفاداری به وطن و زادگاه، خاطرات خوش جشنها، عروسیها و اعیاد همه و همه از دایره یاد ترانه سرا دور نمانده بود.
« ترانه بستکی » یکی از لذتها و دلخوشیهای من بود که دوره جوانی را با آن طی میکردم.
تا اینکه بزرگتر شدم. روزی در محل کارم ماموری را ملاقات کردم که برای جمع آوری قبوض آب و انتقال به حسابداری مرکز ( بندرعباس ) به گاوبندی آمده بود و بعدها هم هر از گاهی میآمد. میگفت که برای این کار به همه بخشها و شهرستانهای هرمزگان سر میزند. پرسیدم از بین تمام جاهایی که رفته کجا بیشتر پسند خاطرش بوده است؟
وقتی پاسخ «جناح» را از زبانش شنیدم، برای دیدن جذابیتهای این محل مشتاقتر شدم . دنبال فرصتی برای دیدار از این شهر میگشتم.
سالها گذشت. هم خوابگاهی فرزندم ( در دوره دانشجویی) با فرزند یکی از خانوادههای جناح (عبدالله جابر ) بهانه بسیار مناسبی برای برآوردن آرزوی دیرینم بود.
صبح یک روز ابری در آذر ماه سال۹۸ بود که عازم آن دیار شدم. نم نم باران در مسیر آمدن به جناح که شنیده بودم حالا دیگر برای خود شهری شده حال و هوای متفاوتتری را رقم میزد.
حالا دیگر از کهتویه که آوازه کبابش از سرحد استان فراتر رفته، کلی دور شده بودم. صدای ضبط صوت ماشین بلند بود:
«امگو سلامی وصد شوق تمام / اشده جوابم ول شیرین کلام»
به جناح رسیده بودم. خانه عبد الله جابر پشت یک مدرسه متوسطه پسرانه واقع شده بود. همان جایی که آدرس داده بودند.
«عبد الله » آدم شریف و با ذوقی بود. در لحظه لحظه با او ، هر دم از باغ بری میرسید . دنیایی از اشعار و معانی ناب و دلکش شاعران نامی ایران در سینه فراخش بود. با اینکه سواد مدرسهای چندانی نداشت اما از بر کردن این همه شعر و اشرافش به همه چشمههای یک زندگی سالم و آبرومند اجتماعی مرا در حیرت فرو میبرد. خدایش نگه دارد.
در دوره تحصیلی راهنمایی دو نازنین معلم داشتیم به نامهای احمد تنر و عبد الغفار شریفی که هر دو از جناح بودند.
آن یکی آرام و محجوب و این دیگری کمی پر انرژی تر و پر شورتر نشان میداد. اما هردو مدرسانی دلسوز و کاردان بودند. خواستم که در همین ابتدا به رسم شاگردی این دو را زیارت کنم. احمد را در مغازه ای کوچک( در جوار منزلش ) پر از انواع قطعات که متناسب با رشته تدریسش (حرفه و فن ) بود، دیدم. با همان شخصیت آرام و منضبط گذشته اما علیرغم میلم عبد الغفار را نیافتم، گفتند شاید مطابق روحیاتش برای گشت و گذار به بیرون شهررفته باشد.
جناح همان طور که توصیف شده بود، شهر پاک و مرتبی نشان میداد. طرح بهسازی کوچه و معابر این شهر به همت شورا و خیرین پیشتر از جاهای دیگر کلید خورده بود. هرچند در بافت قدیم تر ، آن صمیمیتهای گذشته هنوز باقی مانده بود. هرکه را میدیدی و به هر که میرسیدی مهربانی و مهمان نوازیاش را پیشکش میکرد. مغازه داران در معرفی کالای بهتر و تخفیف آن دریغ نمیکردند.
پشمک ،ارده و تبکو جناح سبد خرید تازه وارد را تزیین میکرد. فرهنگ ارج گذاشتن به میراث گذشته در شهر جار میزد. برکههای متعدد و بناهایی که آثار و شیوه زندگی پیشین را نمایان میکرد به همت دلسوختگان و فرهنگ دوستان شهر حفظ و یا مرمت شده بود. نوع معماری مساجد و عبادتگاهها بسیار چشم نواز جلوه میکرد.
سالنی الهام گرفته از معماری قدیم با گنجایشی حدود۴۰۰ نفر در گوشهای از شهر خود نمایی میکرد و بر زیبایی شهر بسی افزوده بود. گفتند این را خیر مهربان و بزرگ شهر (منصور عباسی ) جهت بهره بردن در اجتماعات، مناسبتها، جشنها و عروسیها برای مردم شهر ساخته است. اختصاص رایگان آن برای یک شب به عروس و دامادهای جوان لطفی شایسته و کم نظیر بود.
در ضلعهای غرب و شرق شهر معابری دیده میشد که به همت همین خیر و با نظارت ایشان و با کوشش و تلاش شورا و شهردار وقت شهر به شکلی جذاب و با پایههای روشنایی و سنگ جدول گران قیمتی که گویا از جای جای کشور خریداری و تهیه شده بود؛ در حال ساخت بود. در وسط بلوارها ترجیحا در ختهای بومی سازگارتر با شرایط آب و هوایی منطقه در حال کاشت بود.
بنا به اظهار راهنما ، در بیشتر امکانات و ظرفیتهای شهر همچون مراکز فرهنگی، آموزشی و تفریحی جای پای خیر دلسوز هویدا بود.
از ویژگی این خانواده خیر؛ صفا، سادگی، مردمداری و بلند همتی در نزد مردم شهر نام برده میشد. برایش آرزوی حفظ این جایگاه( عزیز بودن در دل مردم) و قبولی هدیههایش در پیشگاه خالقش را کردم.
کوچهها و خیابانها و محلهها با اسامی زیبایی نام گذاری شده بود که نشان از بینش آگاه مجموعه ای داشته که نشسته اند و با هم نامی را انتخاب کردهاند.
( گویا
استمرارمسولیت شیخ عقیل مدنی در تمام ادوار شورا ها که نشان از اعتماد مردم به این نیروی مجرب و دلسوز است نقش بسزایی در خلق جلوه های شیرین شهر داشته است )
پیشین، پسین، هوزا(محل آهوزاد)، دیدار، گفتگو، نوروز، شجریان و …
نام ها در برگیرنده همه قدر و منزلتها و به جا آوردن حرمتهاست . از محلی تا ملی.
در گذر از خیابانها و معابر میبینم که تابلوهایی مزین به نام چند شخصیت محلی است. همچون حاج ابراهیم و حاج عقیل عباسی عموزاده هایی که عمری در شراکت با هم وفادار مانده اند
می گویند خدا خیرشان بدهد، خدمتی نبوده که آنها مشتاقانه پیشگام نبودهاند. آنقدر که به شمار نمی آید. آبادانی جناح از همت بلند این خاندان است. بر آنها درود میفرستم.
مرا به کوچه ” احمد مدان ” می برند که برازنده نامی است که می گویند ایرج افشار استاد پیشین دانشگاه تهران در وصفش گفته:« او گنج شایگان جناح است.»
مردی که در سراسر عمر به خود سختی داده و با رغبت و ذوق در اتاقی از منزلش چندین جلد آلبوم ، هزاران عکس و تصویر از زندگی ، طبیعت، مکانها، شخصیتها، مناسبتها و اتفاقهای گوناگون جناح را گرد آورد است.
شناسنامهای گرانقدر نزدیک یک قرن از جناح که در تهیه آن دقت، ظرافت و حوصله خاصی به کار رفته است. نامش همواره ماندگار باد.
پیاده از معبری دیگر گذر میکنیم. بنری توجهام را جلب میکند. بنر از موفقیت «سحر رضایی » حکایت میکند.
که در رشته سنگین موتور کراس حاِئز رتبه برتر در کشور شده است! کمی باورش برایم سخت میآید . به خود میگویم ( ماشاء الله ) چه اراده ای داشته است این دختر جوان که با همه محدودیتها و موانع به قله افتخار این سرزمین رسیده است؟!
بارها به او آفرین میگویم. میپرسم یقینا میل به بلند آوازی در این دیار در جوانهای دیگر هم شکوفا شده است؟
از چند نفر نام میبرند که آنچه در خاطرم مانده: هادی آخریان و عبدالله دستپاک است که توفیقات بزرگی در عرصه ورزشی داشتهاند.
با عبد الله ظهر را در مسجدی در آن حوالی نماز میگذاریم. مسجد با فرشها و پردههای زیبایی آراسته شده است.
عبد الله از تمیزی و پاکی و امکانات خوب همه مساجد شهر میگوید که به لطف خیرین و سعی و کوشش خادمین رغبت و مشتاقی بیشتری را برای نمازگزاردن فراهم کرده است.
کمی آن سو تر انگار جمعیتی وارد یک سالن میشوند. ولیمه عروسی یک تازه داماد جوان در این سالن داده میشود و من مهمان ناخوانده امروزم. هم سفرهایها توضیح میدهند: اینجا حیاطی بوده به ابعاد تقریبی ۳۰ در ۳۰ که به همت خیری بنام «عبدالرحمان باگپ» مسقف و مفروش شده است. در روزهای عروسی پذیرای عموم مدعوین هر دامادی است و در سایر روزها محل کارگاههای تولیدی البسه زنانه است که زنان خیاط با تولید و فروش انواع لباسهای دوخته شده اقتصاد خانواده را یاری میدهند.
طعم لذیذ، دلپذیر و غریب «چاشت » مرا کنجکاو میکند که از نام این خوراکی مطلع شوم. عبد الله که خود هم دستی در آشپزی دارد و گاهی در عروسیهای فامیل آستین پخت و پز را بالا میزند، چنین توضیح میدهد: این «پت نده » معروفترین غذای جناحی است که معمولا در عروسیها و مهمانیهای بزرگ پخته میشود. برای تهیه این نوع غذا، گوشت و سیبزمینی و دیگر افزودنیها در زیر برنج بندیگ، بار گذاشته میشود.
ساعتی از نماز پسین گذشته است. صدای نوازندهها بلند است. خود را مهیای رفتن به مراسم « سرتراشی دوما » میکنیم.
اطراف حیاط شلوغ و پر تردد است. بوی عطر و عنبر همه جا پیچیده است. راهی به درون حیاط پیدا میکنیم. کمتر جایی برای نشستن پیدا میشود. لباسهای نو و اتو کرده حاضرین چشمها را خیره کرده است . هرکسی تازه وارد غریب را دعوت به نشستن در جای خود میکند. سر را بالا میگیرم. جمعیت زیادی از زنان در بالای بامهای اطراف، گرم گپ زدن نشسته اند. این رسم برایم تازگی دارد. یک چارپایه و میزی در جلو که پارچه سبزی روی آن کشیده شده با مقداری اسباب آرایشی در گوشهای گذاشته شده است. با اشاره دستی، نوازندهها دست از نواختن میکشند. این دست استاد سلمانی است که با شانه و قیچی موهای داماد نشسته بر چارپایه را اصلاح میکند. کسی دستش را به هم میزند و میخواند:
استا پلنگ سر تراش
سرداما بتراش
چش دست خوت بکو
صورتش نبیت خراش
مرد جوانی که او را «فلکناز» خطاب میکنند با تسلط و روحیه شادمانه اوراد و ابیاتی چند را دربیان شکر و سپاس خدای و تمجید از بزرگان دین و وصف زیباییهای زن و ارزشهای ازدواج میخواند:
ای زنده دلان خوش ببرید نام محمد صلوات
آدم نشوید تا نبرید نام محمد صلوات
دل و جان تازه کند
هرکه برد نام محمد صلوات
یارب بر خلق تکیه گاهم نکنی
محتاج گدا و پادشاهم نکنی
این موی سیاه زمعصیت گشت سفید
با موی سفید روسیاهم نکنی
یارب سبب حیات حیوان بفرست
وز خوان کرم نعمت الوان بفرست
وز بهر لب تشنه طفلان نبات
از دایه ابر شیر باران بفرست
و جمعیتی که حالا دیگر پیرامون آنها تنگاتنگ حلقه زده با ریتم خاصی جواب میدهند:« آمچونم ( چنین باد )»
فضای معنوی خاصی حاکم است. گاهی هم به شوخی به داماد جوان از مشقت زندگی متاهلی نکتهای میپرانند که بر شادی جمع میافزاید.
کار نواختن دوباره از سر گرفته می شود
داماد آراسته بلند میشود و با اهل و فامیل رو بوسی میکند و از زحمت آنان تشکر میکند و اطرافیان نیز «دوماشدن » او را تبریک میگویند. «برنِشتها» از کیف و سبد زنان بر بام نشسته روی سر داماد ریخته میشود.
عادت زیبایی است که کمتر بزرگی برای برچیدن شیرینیهای ریخته شده بر زمین خم میشود. آنها این را حق کوچک ترها میدانند. از این تکریم لذت میبرم. چه بسا جاهایی را دیدهام که از هول جمع کردن ریختنیها کودکان زیر دست و پا آسیب دیدهاند.
از نماز خفتن چندی گذشته است. میدان وسیعی ( به نام پشته ) است که می گویند از هر چه در یاد است ساز و نغاره
تماشاها ( داواتها ) در اینجا اجرا شده است.
در گوشهای از آن مطربان بر روی جایگاهی به نظم نشستهاند. در پیشانی گروه غلام هرنگی با آن ساز بلند سحرآمیزش همه را شیدا کرده است. نوازنده متواضع و مجربی که در نزد جناحیها از محبوبیت زیادی بر خوردار است.
دستمالهای رنگ به رنگ و خوسی چون پروانهای روی گلها در هوا به رقص آمده است. رقاصهای میانه میدان چنان پاهایشان را موزون برمیدارند که جمعیت تماشاگر نشسته بر صندلیها به وجد میآیند. هر زمان یکی از تماشگران را در این هنگامه شاد کم نظیر بلند می کنند تا به میدان رقص بیاید. سر دسته که معمولا رقاص باقدمت ماهری است به روبروی جایگاه مطربان که میرسد، استاد غلام آهنگی دیگر می نوازد تا هفت آهنگ دلنشین که همه ریتم آن را از بر کرده اند.
دایرهی رقصی در میان دایره بزرگ اول و باز هم دایرهای دیگر در میان دایره دوم. هر چه به نیمههای شب نزدیکتر میشویم بر تعداد افراد رقص کننده و بر تعداد دایرهها افزوده میشود.
اینجا میدان همدلی است. میدان همراهی است. نمایش رسم و آیین است. رقصی با وقار و زیبا که در کمتر جایی نظیرش را می یابی. میل دارم در این اتفاق باشکوه همپایی کنم اما از بیم بر هم زدن ریتم؛ فقط به گرفتن عکس و فیلم بسنده میکنم.
فردا روز مرا به شخصی به نام عبدالرحمان عبداللهی معرفی میکنند که خود خالق موزهای بسیار ارزشمند در یک حیاط قدیمی است . معماری جناحی حیاط متروکه بر بهای اشیاء ، ابزارها و آثار قدیم جمع آوری شده، میافزود.
انواع کوزه ها ، خمره ها، تفنگ ها و سکه های عهد قدیم
و سنگ نگاره سیاه رنگ بزرگ که اشکالی از شکارچی و شکار و … برآن حک شده و قدمتی ماقبل تاریخ را گمانه می زند
دوربین فانوسی که بر سه پایه ای سنگین نصب شده و
پروژکتور ها و دستگاه ظهور عکس ( متعلق به اولین عکاس ، غلام تعمیری
و آسیاب هایی که کار آرد کردن گندم ها ی مردم را انجام می داده اند
(متعلق به ابراهیم محمد شریف شریفی و عبد الله و محمد شریف خردمند )
و چرخ بادی بزرگی
که حکایتی شیرین دارد
به سبب برپا کردن و آبیاری باغی در جناح این چرخ ( ساخت شرکت شیکاگو ) از بمبی هند از راه مهم کاروانسرایی ( بازرگانی ) خور جناح با شتر وارد آبادی می شود
محمد شریف غیاث فیشوری که خود مدیر یک شرکت تجاری بوده آورنده این دستگاه بوده است
او در نوشتن قابل بوده
گیره صحافی ایشان نیز در موزه نگه داری می شود
در دیدار از وسایل موزه با یک نگاه عمیق میشد، به ارزش زحمات، بلند نظری این مرد خوش ذوق، بسیار صمیمی و فرهنگ دوست پی برد که چگونه در پی یادآوری و زنده نگه داشتن و بقای میراث کهن گذشتگان و تاثیر آن بر نسل نو است. در دل بارها او را تحسین میکنم. این که یک نفر در زمانه گرانیها و شرایط نابسامان اقتصادی بخش زیادی از دخلش را در این وادی بگذارد همت میخواهد و حسی سرشار.
او انتخاب موزه اش ( در یک سال )را بعنوان موزه برتر این سرزمین تاریخی، افتخاری شاید نه برای خود که برای مردم هرمزگان و شهرش جناح میداند.
در مرور شخصیتهای معروف جناح که نام و عکس یک یک آنها در موزه آمده است، نامهایی را می بینم که بعضا اگر چه سال هاست چشم از جهان فرو بستهاند اما انگار امتداد اراده و مهارت و سختکوشی آنها هنوز زندهها را تاب و توان میدهد.
محمد امین پوریوسف اولین پزشک بخش ( در آن زمان ) بوده، حاج علی درخشان( معروف به حاج علی موتوری ) مکانیکی حاذق بوده و راننده ( خودرو ) اولین در بخش .
محمد نور میرزایی در هر مهارتی سر رشته داشته معماری. مکانیک . الکترونیک انجم شناس و ..
که بعضیها را در آکادمی های خارج فرا گرفته است. حاج احمد درود اولین معلم و قاضی شایسته بخش بوده است. نام بردن از همه سرمایههای پیشین سخن را دراز میکند.
با عبد الرحمان به یک مرکز توانبخشی ( خیرانساء عباسی ) در گوشهای از شهر میرویم. در آنجا چند معلول جسمی حرکتی و ذهنی در حال مراقبت هستند. چند پرستار به صورت شیفتی کار سخت و توانفرسای این مکان را انجام میدهند.
وقتی میشنوم بخش اعظمی از هزینههای توانبخشی را سالهاست که خیرین میپردازند، تعجب میکنم. همت بزرگیست.
یک موسسه خیریه ( احسان ) پر و پیمان به دقت نیاز های افراد و خانواده های کم مایه و مستمند را شناسایی و رفع حاجت می کند
کتابخانهای در شهر مو جود است که در ساختمانی دو طبقه شامل بیش از ۵۰۰۰۰ ( پنجاه هزار ) جلد کتاب نفیس و بعضا مرجع است.کتابخانه شرفا شرفایی قطعا یکی از بزرگترین و ارزشمندترین کتابخانههای استان است.
مردی تاجر پیشه و علاقمند به کتاب که هر جا کتاب مفیدی نظرش را جلب میکرده در خرید آن دریغ نمیکرده است.
این نگاه ارجمندانه او سبب نشر فرهنگ کتاب و کتابخوانی در منطقه گردیده است. در این محل کتابها و تالیفاتی چند از نویسنده گان محلی و نسخی از مجلات وزین روز گار قدیمتر به چشم میآید. روانشاد دست بلندی هم در کارهای خیر داشته و مدارس زیادی را در جای جای وطن بنا نهاده است.
عبدالهی سپس مرا به جایی میبرد که چند ماهی از کار کاوش آن گذشته است. «تنب پرگان» بر اساس بررسی شواهد معماری و دیگر یافتههای باستانشناسی یک بنای عهد ساسانی تلفیقی از کاربرد علمی – رصدخانه ای و آیینی بوده است.
قطعا تدوام یافتهها میتواند ناشناختههایی از قدمت و تاریخ جناح را به روی نسل امروز آشکار نماید.
در جایی دیگر سازهای را در زمین وسیعی نشان میدهد که در حال ساخت و ساز است. این پروژه قرار است با تفاهم سه جانبه خیر ، فرمانداری شهرستان و اداره کل میراث فرهنگی و گردشگری استان بنا نهاده شود و با سود جستن از معماری و عناصر بومی به موزه ای بزرگ در استان تبدیل شود. عبدالهی با ذوقی مثال زدنی از برپایی این پروژه فرهنگی در شهرش سخن میراند. قطعا نام او هم در ردیف پیشگامان و حافظان میراث گرانقدر جناح ماندگار خواهد شد.
فضاهای تفریحی و ورزشی در سال های اخیر به صورت قابل توجهی گسترش پیدا کرده است امکانات و تجهیزات (نور ، سکو ها، رختکن و چمن و … ) دو ورزشگاه تیم های فوتبال گازال و بهزیستی که از تیم های مطرح در لیگ استان هستند بسیار آبرومند نشان می دهد چند زمین چمن مصنوعی و سالن های ورزشی به نظر می آید سرانه ها را افزلیش داده . از چند مدرسه، هنرستان و دانشگاه ِآزاد جناح هم جسته گریخته بازدید میکنیم. قطعا تعدد و با کیفیت بودن این مکانها تاثیر مستقیمی بر انگیزه و موفقیت هایعلمی دانشآموزان و دانشجویان این منطقه دارد.
عبد الرحمان آدم با حوصلهای است. سوار بر ماشین مرا میگرداند و هر جا با شوق خاصی جامع و کامل توضیح میدهد و راهنمایی میکند. چند کارخانه و کارگاه تولیدی در اطراف شهر قرار دارد که به خوبی میتواند ضمن تولید درآمد و توانمند کردن مالک یا مالکین زمینههای اشتغال عدهای بیکار را فراهم نماید.
« سایت اداری جناح » ایدهای بسیار ستودنی است که کار زیرسازیهای اولیه توسط خیر انجام گرفته است. چنانچه در آینده همه ادارات در این محل اجتماع کنند، ارباب رجوع از سهولت در کار و صرفهجویی در زمان احساس خوبی خواهد داشت.
سد های خاکی بسته شده بر رودخانهها و آبگذرهای جناح هم می تواند ظرفیتی برای ذخیره بهتر و بیشتر آب و افزایش سطح آبهای زیر زمینی باشد و هم از تهدید سیلاب در فصول بارندگی جلوگیری کند و هم امکانی را برای تفریحات آبی در زمانهایی که پشت سدها آب جمع میشود، فراهم آورد. باید یاد آور شد که قبلا هزینههای گزافی برای انتقال آب شرب از روستاهای اطراف به جناح شده که باز هم در این نیاز حیاتی، خیر یاری کننده بوده است.
از نزدیک فرستنده پرقدرت رادیو تلویزیونی جناح رد میشویم. میپرسم پوشش گیرندهها چگونه است؟ میگوید: «در مقایسه با مناطق همجوار مشکلات بسیار کمتر است .»
تا به حال کمتر شهری را در نزدیکیهای خود دیدهام که از این همه امکانات یکجا برخوردار باشد.
اما سفر به انتهای زمان مفیدش رسیده است. با مرد مهمان نواز شهر به خانه بر میگردیم. هوا تاریک شده است اما شهر روشن و بیدار است.
صبح است خود را برای برگشتن به ولایت آماده میکنم. دیشب با صاحبخانه خداحافظی کرده و گفتهام که صبح زود قصد رفتن دارم و خوش ندارم که بیش از این اسباب مزاحمت را فراهم کنم. اما راضی نشده است و مرا تا کنار خیابان بدرقه میکند. دستمالی دست عبد الرحمان است. میگوید:«اینها نوعی نان محلی است که بیشتر در قدیم پخت میکردهاند. تکههای کوچک نان که آغشته به ارده، شکر، دارچین و هل است، هم صبحانه است و هم سوغات شما » از این همه لطف و محبتش سپاسگزاری میکنم.
نیمی از راه برگشت را طی کردهام. دستمال را باز میکنم. نان طعمی دلچسب دارد. با خوردن هر تکه نان حرفهای دو روزه مردم شهر را که کوتاه دیداری با آنها داشتهام را در ذهن مرور میکنم و امید و شوقشان به زندگی مرا دلخوش و امیدوار میکند. شکوفا شدن جوانها در عرصههای تحصیلی ، هنری ، ورزشی و …، تشویقها و حمایتهای افراد و انجمنها، اراده بیشتر مردم در ساختن و زیباتر کردن شهر ، دغدغه اجتماعی به ویژه محیط زیستی بیشتر مردم، عزم و اراده جمعی در راستای بر آوردن نیازها و رفع مشکلات، بهره بردن از امر آموزش در راستای کاهش آسیبها و تهدیدهای اجتماعی به همراه پشتوانههای غنی فرهنگی، بزرگمردانی که از گذشتههای دور در این شهر زیستهاند و از برکات وجودشان جناح امروز رنگ و روی شهری پویا، مولد و خلاق گرفته است، همه و همه شایسته بسی تحسین و آفرینند.
طعم شیرین نان «بی بی درمون ده » با خاطرات خوش سفر دو روزه به جناح درهم میآمیزد.
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰