به قلم محمد جعفر رزاقیان ، فعال رسانهای و اجتماعی از لارستان
حکایتی از تهیه یک گزارش ویدیویی از زندگی و زمانهی استاد احمد مدان
استاد احمد مدان هنرمند جناحی و صاحب آثار قابل توجه هنری و فرهنگی می باشد.
فکر میکنم دو سال پیش بود که مراسم تجلیل از «استاد احمد مدان» و رونمایی از ساز ایشان به نام « بلبل پارس » در جناح برگزار شد. من به همراه «استاد عبدالعلی صلاحی» که یکی از سخنرانان مراسم بود در ایت برنامه حضور داشتم و پس از آشنایی با وسعت شخصیتی این مرد بی تکرار ،بسیار مشتاق شدم تا شرایطی فراهم شود و مستند یا مصاحبه ای را از استاد مدان تهیه کنیم.برای بسیاری از اهالی فرهنگ «استاد ایرج افشار» یک عیار است. یک ترازو است.
اشتیاق من برای انجام یک کار تصویری پیرامون استاد مدان زمانی بیشتر شد که متوجه شدم استاد افشار به حضرت ایشان لقب «گنج شایگان جنح» را داده است و در توصیف از فعالیت ها و کارنامه ایشان سخنانی گفته اند که در مورد کمتر شخصیتی در منطقه ی ما بیان داشته اند. به دلیل نوع فعالیتی که در چند سال گذشته با تاسیس رسانه دیدار داشته ام، بسیار بیشتر از گذشته به اهمیت این موضوع پی برده ام که ما هر چه از بزرگان خود در هر کجای ایران ثبت و ضبط کنیم باز هم کم است و هزار بر هیچ شاید هم هزاران بر هیچ عقب باشیم ؛ چرا که از یک سو کم کاری های بسیار شدیدی در این زمینه اتفاق افتاده است و از سوی دیگر ما در مرحله گذار هستیم. در مرحله ای که اگر تاریخ شفاهی و فرهنگ عامه خود را ثبت نکنیم ، اگر در زمینه های گوناگون فنی ، هنری ، ادبی، گویش و زبان و …. به جمع آوری و آرشیو بندی آن ها اقدام نکنیم ، آیندگان این سرزمین با جیب خالی در موقعیت تاریخی خود قرار می گیرند و چیزی برای زیست متعالی و با اصالت و همینطور ارایه آن به جهان نخواهند داشت. جهانی که قطعا در آینده یِ نه چندان دور از یکدستی و یکپارچگی خارج می شود و در جستجوی تنوع و تفاوت، خیزش پیدا می کند. بله ! ما در جهانی نزدیک به خود ، با فضایی رو به رو می شویم که آدم ها در آن تنوع زیست ، گویش ، پوشش ، معماری، جفرافیا و … برایشان امتیاز و برگ برنده است و حتی تحولات اقتصادی بر مبنای آن رقم می خورد. با این توصیف، در آن جهانِ نزدیک به خود _ که می شود گفت به آن ورود هم کرده ایم_ جایی همچون جناح و سراسرِ منطقه ما چقدر خوشحال و خوشبخت باید باشد که دُردانه ای چون مدان، میراث فرهنگی آن را در زمینه های مختلف ثبت و ضبط کرده است و از طرف دیگر چه اندازه ما باید در برابر این میراث و خالق آن احساس مسولیت کنیم.ماه گذشته با برادران عزیزم « عبدالله آبی» ( که عضو شورای جناح و از فعالین اجتماعی آن می باشند ) و « ناصر چمن پیرا» ( که از شاعران و نویسندگان خوب جنح و منطقه هستند )یکبار دیگر دغدغه های خود را پیرامون استاد مدان مطرح کردم و پیشنهاد ضبط چند مصاحبه با استاد مدان را به آنان دادم. طولی نکشید که مقدمات کار فراهم شد تا هر چه زودتر بتوانیم ترتیب این کار را بدهیم. پنجشنبه هفته گذشته به تاریخ بیست و ششم ِ مردادماه همراه با «استاد عبدالله صلاحی» و برادر عزیزم « حسین راضی» ضبط مصاحبه را انجام دادیم. امید به خدا که هر چه بیشتر و بهتر و زودتر، توفیق ادامه و اتمام و انتشار این پروژه را به ما بدهد. برنامه ما ضبط چندین مصاحبه با حضور اساتید بنده آقایان عبدالعلی صلاحی ، ناصر چمن پیرا و جناب درخشان گرامی بود..لحظه لحظه یِ دیدار با استاد مدان برای ما پر از نکته بود، پر از سخن و پر از دریافت. و صد البته که وسعت شخصیتی ایشان و کارهایی که انجام دادهاند در قالب چند مصاحبه و یک کار تصویری نمیگنجد؛ حتی کتابی که پیرامون ایشان نوشته شده است علی رغم اینکه قابل توجه و تمجید است اما کافی نیست.
ابعاد و وسعت شخصیتی استاد مدان نیازمند کارهای بیشتری است که چه بهتر در زمان حیات ایشان انجام بگیرد.از تاثیرگذار ترین لحظه های ضبط و حضور در منزل استاد م برای من زمانی بود که از آقای درخشان _که از نزدیکان و همراهان همیشگی استاد مدان هستند_ پرسیدم:«استاد هزینه های زندگی شان را از کجا می آوردند ؟»آقای درخشان خیلی کوتاه پاسخ دادند :«از هیچ جا» با تعجب گفتم : «هیچ جا؟ از شرکت ام دبلیو در بحرین که بازنشست شدند ، حقوق دریافت نمی کنند ؟»گفتند: « خیر. نه تنها حقوقی دریافت نمی کنند بلکه در سال نود و پنج میلادی که از بحرین به جنح بازگشتند، تمام دارایی خود را در بحرین فروختند و در طول این سالها آن را صرف هزینه های فرهنگی و فعالیت های خیرخواهانه کرده اند.»این ایثار ِ عظیم برای من بهت آور بود. بایستی آن را بیشتر دید و در آن تامل بیشتری داشت.
وقت خداحافظی استاد به سمت تابلو عکسی رفتند که در کنار عکس ها و تابلوهای دیگر در طاقچه ی ِانتهای اتفاق گذاشته شده بود. عکس زیبایی که استاد در میان یک درخت نشسته و به غروب نگاه می کردند. وقتی نزدیک عکس رسیدند رو به من گفتند :« آخرین دیدار ». متوجه منظور ایشان نشدم و همان جمله را تکرار کردم :« فرمودید آخرین دیدار؟! » به تابلو اشاره کردند و گفتند:اسم این تابلو است.ناخواسته بغض کردم و هر چه سعی کردم آن را فرو ببرم نشد ، بغضم شکست و لحظه خداحافظی با اشک از استاد جدا شدم. دلم پیش ایشان جا ماند.
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰