[size=18][size=14pt]سلام درمورد مطلب طنز کنوانسون ژنو حامی نقد درجناح خواستم بگم این اقایان مطلب را میارن پیش من بعد فشارمیارن زود بنویسم و بعدچون انتقادی هست استفاده نمیکنن اینا خودشون از نقد فراری هستن چطور مقاله در ورد نقد می نویسن. مطلبی که من براشون نوشتم میفرستم خواستین بزارید ولی با اسم ناشناس. اگر گذاشتین دوست دارم مقایسه بشود همین.

اوهام جناحی
انتقاد پذیری

درراستای اینکه مادریک ولایتی عمرگران (حالاچی گران نشده که این نشده باشه !اینکه شونصد ساله گرانه!) راسپری می نماییم که همه چیز درآن آرومه و ماهم همه چقدر خوشحال تشریف داریم ! ونیز در راستای اینکه هرچیزسرجای خودش می باشد وهرکس به بهترین نحوسردرگریبان وظایف خودفروبرده خدای ناکرده کسی پایش را از قالی ماشینی خودفراترنمی گذارد!وازآنجاییکه در شهرمااصولا خوبی،خوشبختی و محبت و خوشی همینطور دارد از در و دیوار می بارد! لذا هرچه به عقل شیرین و عسلمان فشار آوردیم نکته ای از این گلستان به نقد آوریم اگر شما پشت گوشتان را دیدید ما هم نکته را ملاقات نمودیم ! حتی رفتیم دقایقی کپه مرگمان را گذاشتیم ولالا کردیم شاید درخواب ورویا موردی رخ داده به سیخ بکشیم اما صد دریغ و صد حسرت ! مغزمان در به در سوار برموتورحافظه از این سمت به آن سمت تک چرخ زد دود از کله وتایرحافظه بلند شدولی نکته پیدا نشد!گفتیم برویم اندرباب غیبت بنالیم دیدیم نه بابا غیبت کیلویی چند ! هنوز عرق نمازت خشک نشده غیبت نکن اوباما ! ببخشید عزیز دلم !! گفتیم تهمت راست کار ماست ولی تهمت در این گلستان استغفرالله !!اسمش هم بد است بچه می شنود جای اینکه برود مهد قرآن ملاشودوبه راه راست هدایت !بدآموز میشود ! درباب تخریب شخصیت وعدم اتحاد شهری داد سخن دهیم اما کو؟کو؟کو؟!!(چراشایعه درست میکنی بچه ؟! بدم آژانس بازرسیت کنه تحریم بشی پدرت دربیاد !!)بعدمثلا اگردوتاتک چرخ هم بزنیم وچهارتا لایی هم کشیدیم سه تا هم برایمان سوت بلبلی زدند و گفتند بابا پسرشجاع ! بابا ریچارد شیردل ! بابا دل ! یا امام جمعه یک عدد نفرین نثارمان کرد به جایی برمیخورد حالا؟!!ازآن ور تهرانی و شیرازی و اصفهانی بابت فرهنگ ترافیکیمان لُنگ بیندازند !آخرماآخرتفاوتیم ! جای اینکه موتور سوار و ماشین سوار از روی شکم عابر عبور کند !بانوان و همشیرگان و دوشیزگان یکهو وسط خیابان سبز شده و از بس شرم و حیا وعفت و نجابت بارشان هست که نه چپ را نگاه می کنند و نه راست جانشان را فدای حیا و شرمشان می کنند ! و ما سواران باید خود را با این سمبل های شرم و عفاف و ازجان گذشته تنظیم نماییم !!از آن ورچه کسی می گوید سرچهارراه ها هرکس زورش بیشتر باشد سبقت گرفته رد میشود !!قانون مَنی چند؟!! اصلا هر چه فکر میکنیم چهار راهی را پیدا کنیم که کسی را نکشته باشد و مسوولین دلسوز که دلشان از سوختن برای دیارشان کباب شده کبابی که حتی کباب کهتویه روزی سی و دوبار میگوید:بابا مزه !بابا برشته !! پیدانکردیم !(وقتی از این افکار ملحدانه به مغز آدمی خطور میکند توبه لازم میشود بخدا!!) شما خوتان تصور کنید چقدر مامانیم همه! (مامان یعنی ناز!از این لحاظ!) همین دیروز بود که رفتیم خواستگاری ، پدرزن آینده چشمانش را عین وزغ نابالغ نموده ابروهای شخم نزده هرس نشده اش ! را بالا انداخت فرمود :نُچ ! مادختر به ........... جماعت نمی دهیم ! بعد وقتی به عنوان جوان ناکام ! ازسرای لیلی مان درآمدیم تازه پانصد تومانی مان افتاد ( من چکار کنم که پانصدتومنی سکه شده !) که قومیت گرایی و تعصب و ناسیونالیست بازی (کلمه قلمبه هم بلدیم بگوییما!) فرهنگ بارز و روشنی است عین روشنفکری و تجدد است که ما به عنوان مجنون زمانه ! از درک آن عاجز مانده ایم ! باز به مغزمان فشار آوردیم اما دریغ اگر نقدی و حرفی از این بلاد بی صاحاب نصیب ما نشد که نشد !به فکرمان خطور کرد حتی مساجدمان رقابتی پنهان دارند بعد گفتیم که این حتما در راستای رقابت سالم در جهت اشاعه دین و آدم شدن آدمهاست !
گفتیم نکند تیمهای فوتبالمان حاشیه و رقابت بد بد داشته باشند دیدیم نه بابا یک تیم که کلا خوش جزیره است و سایرین هم کاری به آن جزیزه ندارند!دیدیم واقعا این رفاقت احسنت دارد! بعد یادمان آمد انتخابات نزدیک است الان است که که از جمعیت هفت هزاری بلاد کفر (ببخشید بلاد فرهنگ ناب!) سی و هفت هزار نفر کاندیدای شورا و شهرداری بشوند از بس ما رجال داریم این هوا! غلط بکند بمیرد زبانش به دندانش بچسپد هرکس بگوید قحط الرجال داریم در این پیشانی فرهنگ استان!! از پیشنانی فرهنگ گفتیم دیدیم به به ! چه چه ! احسنت ! جزاک الله ! تبارک الله ! کتابخانه داریم این هوا ! پیشانی هم که هستیم فرهنگی و باسواد هم که تا دلت بخواهد فرهنگ مطالعه و نقد هم که آخرش هستیم طبق طبق هم ملت دارند پزشکی میخوانند و قبول میشوند عن قریب هست به ازای هر نفر درشهرمان سه عددپزشک عمومی !(ونه تخصصی که حتما چیز بدی است که ملت عمومی اند)خراب شود سرمان !خُب دیگر چه مرگمان است همه اش می نالیم !! یکی ازاین بی سوادهای خشک مغز درباب شهر جمله ای گفت که به رگ غیرتمان بدجور برخورد!میگفت مسوولین شهرمان کینه توز سیاسی اند ! اختلاف شخصی خودرابرسرمسایل و مردم شهر به رقابت میگذارند آن وقت به سان بچه ها که پوز هم را زده اند دلشان خنک شده نفع خود را برده شهر و مردم وپیشرفت آن را درباتلاق لج و بیسوادی و منافع شخصی خود غرق میکنند!!(نکته: هرلیسانس و دکتری باسواد نیست!!) یکهو غیرتمان به جوش آمدانگارکه به ناموسمان چیزی گفته باشند زدیم توی دهنش تا دیگر از این اراجیف در باب شهر و مسوولین دل کبابمان نگوید! دندانش رفت توی حلقش!! از این ور چون ما اصولا آدم خیلی چیزفهمی هستیم و خیلی ساعی تشریف داریم بازهم ازپای ننشستیم دیدیم اگر درباب فرهنگ جنسیمان درباب مشروب و اعتیاد بنویسیم اوضاع چطور است دیدیم نه باباماکه الحمدالله قزوین ثانی که هستیم وباید تلاشمان درجهت ارتقا رتبه مان باشد! با دست توانای تعدادی از جوانان پرتلاش خانه عفاف ! هم تاسیس گردیده تا بلاد ما رنگ شادی بگیرد تا ملتی از تفریحات سالم لذت ببرند و دعا به جان آن تلاشگران عرصه عفاف کنند!! دیدیم در این دیار همه چیز گل است! بلبل است ! قتاری هست که آواز وای خدا مُردیم از بی مشکلی سر میدهد !نه ناله ای نه مشکلی نه گیری که بتازیم وبه چهار میخ بکشیم ! ولی باز در این راستاکشف بزرگ ما نحوه پاسخگویی به انتقادات است? که دچار تحولی بس عظیم گردیده !امروز با آنکه پاسخ فیزیکی آنچنان وجود ندارد و به اصطلاح باکلاس و مثل بچه آدم رفتار میکنیم به طرز دیگر جواب نقد را به آن شیرین عقلان میدهیم سابقه ،خانواده ، شخصیت ، اخلاق حتی تهمت را به آن نوگلان منتقد بصورت حملاتی منظم و از پی هم در پشت وبلاگها و نظراتش روانه می نماییم . و این یعنی اینکه دراین پیشانی فرهنگی مادچار چنان تحول و پوست اندازی شده ایم که دیگران از این برخورد روشنفکرانه ما میخ و سنگ شده اند ! آخر هم نفهمیدیم آیا دراین شهروامانده مساله ای هست که ما بدان بتازیم بعد یکی پیدا بشود نصیحتمان کند و بگوید شیوه درست پاسخ به انتقادات نه حمله وفحش است که این است که اگر سخن منتقد به حق باشد شایسته آنکه سخن وی بپذیریم ودرجهت اصلاح خویش برآییم? و یا اگر سخن شخص منتقد اشتباه بود جای فحاشی !با کمال منطق و دلیل برای شخص توضیح دهیم و رفع ابهام کنیم و حتی اگر درمجاب نمودنش ناکام ماندیم به نظرش احترام بگذاریم ( بابا آرزو !بابا رویا ! تو خواب ببینی این چیزا رو !) درآخر خیلی مغزمان به این سوال فکر نمود که چرا تعداد القاب بیشتر از تعداد افراد جامعه است ! کسی میگفت خربزه و عسل با هم نمی سازند ولی اینجانب با اطمینان مثال زدنی ! عرض کردم که اتفاقا خربزه و عسل با هم اساسی هم میسازند ! با هم توافق میکنند تا پدر آدم را دربیاورند! امتحان کنید خونتان گردن خودتان ! ( تو خود بخوان حدیث....................)

















[/size][/size]