ایشان را به چند مکان فرهنگی جناح همراهی نمودم . از جمله کتابخانه ی شرفایی ، منزل احمد پذیرا و موزه مردم شناسی . وی جناح را شهری متمایز و ویژه می دانست .
در دفترچه ی یادبود احمد مدان از آثار او و عکس هایش به عنوان « گنج شایگان جنه » نام برد و گفت عکس های پذیرا بهترین جامعه شناسی تصویری است . انصافا که چنین افرادی قدر و منزلت استاد پذیرا را می دانند .
کتابخانه ی شرفایی را سرمایه ای بی پایان برای مردم منطقه دانست که کتابهایش همه دست چین شده اند .
وقتی از غار 170 متری و جاذبه هایش که به تازگی توسط هادی آخریان کشف شده بود برایش گفتم شگفت زده شد و این مطلب را در « کتاب گلگشت » خود به نقل از بنده یاد کرده است .
در ذیل نامه ای از شادروان استاد ایرج افشار که در سال 1366 در توصیف جناح و درختان گز و نخلش از آمریکا برای شرفایی نوشته و طبیعت جناح را دل انگیز تر از آنجا دانسته به نقل از سایت کتابخانه مجلس شورای اسلامی می آورم .
ــــــــــــــــــــــــــــــ?
یادی از استاد افشار به بهانه تولدش

16 مهر تولد ایرج افشار بود. اگر بود 87 ساله می شد. اما نیست و تنها آثار و یاد عزیزش برای ما مانده است؛ یادی که همیشه زنده خواهد بود.
به مناسبت سالگرد تولدش نامهای چاپ نشده از او را که خطاب به شرفا شرفایی۱ نوشته شده در اینجا میآوریم. در این نامه می بینیم که سادهزیستی و طبیعت تا چه اندازه جزئی از وجودش بود و چطور می توانست احساساتش را در نامه ای شخصی با نثری صمیمی بیان کند.
8 اردیبهشت 1366
دوست عزیز مکرّم، امروز عصر در خیابان های خلوت و پردرخت گوشهای از لوسآنجلس به پیادهروی معمولی و روزانه پرداخته بودم. دو طرف آن خیابان درخت هایی بود که بسیار به گزهای بلندبالا و سیاه رنگ ولایت دلچسب شما شباهت داشت. فوراً به یاد «جَنه» و زیبائی ها و طراوت اطراف آن و مخصوصاً صفای خاطر و محبت بیشائبهء خاندان اصیل و کریم جناب عالی افتادم. دلم هوای آن روز بارانی کرد که با دوستان پیاده به آن باغچهء سبزی کاری و خرماستان نزدیک جنه رفته بودیم و مقداری پیازچه و شوید تازه خریدیم. هوای طربناک آن روز مرا مست و شادان و شاداب کرده بود. فردایش بود که حرکت کردیم و «مینیبوس» در رودخانه گیر کرد، ولی باز هم سرسبزی آن پهنه و نسیم فرح بخش معتدل مرا در میان رودآب و سنگلاخ سیلاب سرزنده کرده بود و غم عالم به دلم نبود. اما امروز عصر در پاک ترین خیابانها قدم می زدم. زیباترین خانه های منطقهء «بورلیهیلز» با گلکاریهای پر از ظرافت و صدها رنگ گل و صدها نوع درخت آرایشی منظرهء دو طرفم بود. گاه گاهی پیرمردی و پیرزنی به آرامی و قدم زنان می گذشتند. گاه گاهی دو سه بچه دیده می شدند که گرم بازی اند و همه به شسته ترین و شکیل ترین لباسها پوشیده بودند. شیشهء خانه ها همه پاک و تابناک بود. در و دیوار خانه ها ذوق و ثروت و هنر را مینمایاند. کنار هر خانه ای دو سه اتوموبیل بلندبالا و کشیده پارک شده بود. حتماً قرینه ای از بهشت بود، ولی به محض اینکه به یاد جنه که جنت است و درختهای گز و خرمابنان آنجا افتادم حالی دیگر یافتم. راه می رفتم و منظرهء جنه پیش چشمم مجسّم شد و در مخیّله ام زنده. تمام زیبایی «بورلیهیلز» هیچ شد. یادم آمد که آنجا برعکس اینجا کوچه ها ریگ بوم است و آسفالتناشده است. گل و گیاه کنار خانهها نیست. بچه ها در خاک و خل بازی می کنند. تمام اتوموبیل های جنه لندلور است و جیپ و وانت و از رولسرویس۲ و کرایسلر و دهها اتوموبیل لوکس و راحت دیگر خبری نیست. اما آنجا شرفایی دارد که یک تای مویش به همهء مردم این شهر فرشتگان می ارزد. یک شرفایی دارد که با خوشرویی و متانت و گشاده دستی و لطف محضر و شادابی «غوزی» در تنور می گذارد و برای دوستان و ارادتمندان می پزاند و دهها گونه محبت و مهر به مهمانان خود می کند و خم به ابرو نمی آورد. اما در اینجا کسی به رویم نمیخندد. من غریبم و مردم غریب نواز نیستند. از در و دیوار آوای غربت به گوش می رسد. البته اگر سه فرزند دلبندم در این دیار نبودند مرا با اینجا چه کار بود! با خود گفتم هم اکنون به خانه بازمیگردم و با نگاشتن نامه ای به حضرت شرفایی دل شکسته و روحیهء خسته را مددی می رسانم و این است که اکنون به هوای دمی همصحبتی با آن دوست عزیز به قلمی کردن این سطور پرداختم و از آوردن مکنون خاطر به صحیفهء حاضر شاد شدم.
بنده سه هفته است در اینجایم و ده روز دیگر انشاءالله به طهران بازمیگردم و امیدوارم هرچه زودتر سعادت دیدارتان را در طهران بیابم. سعادت و سلامت جناب عالی را خواستارم و خدمت سرکار علیه خانم به عرض سلام مصدع هستم و کتباً هم از آن همه زحمت که مخصوصاً به شخص ایشان دادیم عذرخواهم. دلم نمی خواهد که قلم را که ماژیک است در جلدش فرو کنم و نامه را ببندم، ولی سفیدی کاغذ رو به اتمام است. پس مکتوب را به این شعر پایان می دهم:
از در و دیوار می گیرم سراغ مرگ را/ رهنورد مانده ام در آرزوی منزلم
(کلیم)
به جان اگر دگران راست زندگی صائب/ حیات من به ملاقات دوستان باشد
(صائب)
جانا به غریبستان چندین بنماند کس/ بازآی که در غربت قدر تو نداند کس
(انوری)
با عرض ارادت و اخلاص، ایرج افشار
توضیحات
۱. «شرفا شرفائی، فاضل کتابخوان و کتابدوست جنهای در بهمنماه 1383 در جنه درگذشت. جنه یا به لفظ اداریها «جناح» شهرکی است میان لار و لنگه. نخستین بار او را در «کتابفروشی تاریخ» دیدم، حدود سال 1361. آنطور که بابک میگفت شرفائی هر وقت در تهران بود هفتهای دو سه بار به کتابفروشی سر میزد و منظماً کتاب تازه میخرید و سر سخن با ادبایی - که به آنجا رفتوآمد داشتند- باز میکرد. بیشتر مقیم دبی بود و در آنجا تجارت میکرد. در جنه هم خانه و زندگی خاندانی خود را نگاه داشته بود. کتابهایی که میخرید به آنجا میبرد. قسمتی از خانهء پدری را به کتابخانه تخصیص داده بود. جز کتاب های ایران از بلاد عربی هم کتاب میخرید و بر مجموعهء خود میافزود. کتابخانهاش به پانزدههزار جلد بیش بالغ شده بود که تصمیم کرد آن را بر آبادی خود وقف کند. بدین نیت ساختمانی خاص کتابخانهاش کنار دبیرستان دخترانهای که همسرش ایجاد کرد بر پا ساخت و متعاقباً کتابخانه را به آنجا منتقل کرد و با مراسمی افتتاح شد. از هنگامی که نیّت سرانجام دهی به سرنوشت کتابخانه برایش پیش آمد غالباً در دیدارها به من میگفت چه کنم و کتابخانه را به کجا بدهم. در آن ایام فکرش گاه به سوی بندر لنگه میرفت و گاه بندر عباس. حتی گاهی فکر میکرد که به مجموعهء اکباتان (محل اقامت خود در تهران) بدهد.عاقبت مولد و موطن خود را بهترین جای برای این کار خیر دانست و کتابخانهء آبرومندی را به آنجا تقدیم کرد که درست گفتهاند «به شهر خود روم و شهریار خود باشم» و پیکرش در همان شهر به خاک رفت. چند بار در جنه مهمان او بودم. هرگاه نبود به خویشان عزیزش وارد میشدم. مردی بود دستگشاده و صاحب ادب و مناعت در آن منطقه، خوشسخن و شعردوست و تاریخ دان» (ایرج افشار، «تازهها و پارههای ایرانشناسی (ش46، نمرهء 998)»، بخارا، ش42، خرداد و تیر 1384، صص 143 و 144).
۲. اصل: رولس و رویس.

منبع : سایت کتابخانه مجلس شورای اسلامی ایران ( http://www.ical.ir/index.php?option=com_k2&view=item&id=10000:یادی-از-استاد-افشار-به-بهانه-تولدش&Itemid=31 )
« عکس چهار نفره »

« حضور معتمدین و فرهنگیان » نوروز 1381

مرحوم شرفایی در کنار ناصر چمن پیرا و امین سعادت نوروز 1381

حضور تعدای دیگر از فرهنگیان و معتمدین در منزل مرحوم شرفایی نوروز 1381

نظرات
۲۱ مهر ۱۳۹۱، ۱۳:۴۷مرد دانا:
به راستی که انسان های بزرگ بودند که بزرگان را به شهر ما آوردند.
مرحوم شرفایی به حق هر آنچه در توان داشتند برای اعتلای فرهنگ ونام جناح انجام دادن که اگر عمرشان بیش از این کفاف داده بود بی شک تا کنون شهری از علم بنا نهاده بودند.
مراسماتی بسیاری هرساله برای بزرگداشت ایرج افشار در ایران برگزار میشود،ای کاش ما هم برای بزرگ مرد شهرمان که خدمتش بی پایان بود وهست? حداقل پس از مرگش یک بزرگداشت یا نکوداشتی میگرفتیم تا اینگونه همه حتی خوده مرحوم شرفا بداند که خوبان همیشه در یادند.
۲۱ مهر ۱۳۹۱، ۲۲:۱۶farshid.ahmadi:
از اقای چمن پیرا جهت به اشتراک گذاشتن مطلب سپاس گذارم !
اقای شرفایی واقعا اسطوره شهر جناح بودند و از جمله کسانی هستند که مردم شهر جناح هیچ گاه خوبی ایشان را از یاد نخواهند برد .
۲۳ مهر ۱۳۹۱، ۱۵:۳۷abdollah_abi:
جناح معروف به جنت باشد ای دوست, بود چون جنتش هر باغ و بستان
نسیم دلنشین شامگاهش, ببارد بر تن مرده همی جان
به ایام بهار آن دشت و صحرا, بود زیباتر از صحرای گیلان
اگر خواهی ببینی خلد رضوان, برو اندر جناح در فصل نیسان!
مرحوم شرفایی با بزرگ منشی خود به مردم و فرهنگ خود کمک های ماندگاری کرد . تا ابد باید ممنون چنین بزرگانی بود . البته بنظر من وقتی عملا قدردانی کرده اییم که بتوانیم راه آنها را به نحو احسن ادامه دهیم.
وقتیکه میبینم ما میتوانیم از یک نامه ی ساده ی استادی به بزرگی جناحی, بعنوان گنجینه ایی برای خود استفاده کنیم, و نمیکنیم, حسرت میخورم . در مقایسه با بقیه منطقه که از کوچکترین فرصتی برای معرفی خود استفاده میکنند و چه بسا که توانایی ها و موقعیت آنها به یک دهم جناح هم نرسد ولی همین را به نحو احسن بهره میبرند.
همیشه هم استفاده بهینه از یک توانایی محدود, شاید هزاران برابر بیشتر از استفاده نکردن یا بیجا استفاده نمودن از دریای توانایی ها اثرگذار میشود.
لذا بهتر این هست که ما توانایی های خود را برای معرفی در سطوح ملی و منطقه ایی هدفمند و منظم ارائه کنیم . انتشار مقاله در روزنامه های سراسری و منطقه ایی یا شرکت در همایش ها و برنامه های ملی و منطقه ایی از جمله روشها میتواند باشد!.
باید فکر کرد که با وجود آثار این بزرگان تا چه حد میشود با سرمشق گرفتن از آنها به شعار خدمت به مردم و فرهنگ شهر و منطقه و کشور خود, عمل کرد؟